جنگ آذربایجان در 1324
نویسنده مقاله روبرت روسو، دیپلمات آمریکایی است که از اواخر پاییز 1324 تا اوایل تابستان 1325، کنسولگری آمریکا در تبریز را اداره می کرده است. توجه به تاریخ فوق و حوادثی که در این فاصله در آذربایجان اتفاق افتاده است، اندیشه را بدان سو می برد که روبرت روسو یک دیپلمات و کارمند معمولی نبوده است؛ بلکه باید «افسر اطلاعاتی» کارکشته و برجسته ای باشد. روسو، بسیاری از حوادث آذربایجان را از نزدیک شاهد بوده است بنابراین گزارش وی می تواند از نظر خبری، منبع مهمی به حساب آید.
روسو، 15 اسفندماه سال 1324 را که تاریخ ورود ارتش سرخ به آذربایجان است، مبدأ تاریخ جنگ سرد می داند. این نکته ای است نغز؛ ایران، با موقعیت استراتژیک بی نظیر خود، سده هاست که در سرنوشت جهان جایگاه تعیین کننده ای یافته است. این «قبله عالم» نه تنها سرنوشت و پایان جنگ جهانی دوم را رقم زد و «پل پیروزی» متفقین شد؛ بلکه به اعتقاد این دیپلمات اطلاعاتی آمریکا نقطه آغاز «جنگ سرد» ی شد که 66 سال به طول انجامید و با شکسته شدن و فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» به فرجام خود رسید. گرچه دو قدرت اصلی و برنده جنگ در کنفرانس های تهران و یالتا و پتسدام بر سر تقسیم جهان به توافق رسیده بودند، اما شوروی، با وارد کردن قوایش به ایران و برپایی دولت پوشالی در تبریز، در حقیقت برای آن توافق ها ضمانت اجرا پیدا کرد تا بتواند «طلب» خود را در شرق اروپا وصول کند. روسو با توجه به همین نکته ظریف عملیات موازی و همزمان روسیه در آذربایجان ایران و بلغارستان را بررسی کرده است.
روبرت روسو گزارشی از برآمدن و فروغلتیدن دولت مستعجل فرقه دمکرات در آذربایجان به دست داده است که حاوی توصیف دقیق و تحلیل و تفسیر مستند از رویدادها و تحولات ایران و جهان آن دوران یک ساله است.
نورالدین کیانوری آخرین دبیر اول حزب توده در خاطرات خود می نویسد: «بعدها شوروی ها به ما گفتند که ما... در جریان جنگ احساس کردیم که در آینده دشمن اصلی ما آمریکا خواهد بود و مستقر شدن آمریکایی ها در سرحدات شمالی ایران و حتی در دریای خزر خطر فوق العاده بزرگی برای ماست.» (1) بر پایه این تحلیل، جداسازی بخشی از خاک ایران که بتواند خطر آمریکا را کاهش دهد در دستور کار دولت کمونیستی شوروی قرار گرفت. تأسیس فرقه دمکرات به منظور جدا ساختن آذربایجان و برپایی دولت کمونیستی و الحاق آن به شوروی به عنوان اقدام پیش دستانه شوروی در برابر آمریکا نیز می تواند معنا یابد. به هنگام تأسیس فرقه دمکرات، حزب توده که تأییدیه از کمینترن داشت و خود را تنها حزب کارگری و کمونیستی ایران می دانست با استناد به اظهار لنین که در یک واحد جغرافیایی نمی توان دو حزب کارگری و کمونیستی داشت، شکایت به حزب کمونیست شوروی می برد. ایرج اسکندری می نویسد: «ما اصلاً چنین چیزی را قبول نداشتیم و می گفتیم آخر این چه معنایی دارد و تعجب می کردیم. خیال می کردیم پیشه وری خودسرانه و به ابتکار خود این کار را کرده ولی بعداً دیدیم کم کم رفقایی که ارتباط بیشتری با مراجع [حزب کمونیست شوروی و سازمان اطلاعاتی آن کشور] داشتند، آمده و گفتند که رفقا عقیده شان این است و قضیه ای است که مورد پشتیبانی است. بعداً هم از طریق اخبار بین المللی اطلاع حاصل کردیم که جریان از طرف مقامات شوروی یا دولت شوروی پشتیبانی می شود.» (2)
ژوزف استالین، رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی و یکی از فاتحین جنگ که کشورش بهای سنگینی برای پیروزی بر فاشیسم پرداخته بود، بی اعتنا به آموزه لنین، تصمیم خود را دائر بر تأسیس یک سازمان کارگری و کمونیستی در سرحدات شمالی ایران و در همسایگی ترکیه و جمهوری آذربایجان گرفته بود. استالین می خواست با این تدبیر «پرده آهنین» را تا جنوبی ترین نقاط آذری زبان بگستراند.
اصطلاح «پرده آهنین» که اکنون از مشهورترین «واژگان های سیاسی» فرهنگ ها و قاموس های علوم سیاسی است نیز منشأ پیدایشش، همین حوادث آذربایجان بوده و به گفته روسو در اثناء کشمکش آذربایجان، وینستون چرچیل برای اولین بار نام پرده آهنین را به کار برد.
حکومت خودخوانده فرقه دمکرات آذربایجان در 21 آذر 1324 تأسیس شد و پرویز جوادزاده خلخالی معروف به سیدجعفر پیشه وری که در توصیف روسو «مردی کوچک اندام بود و دماغی عقابی و موهایی خاکستری و سبیلی کوچک داشت» نخست وزیری این حکومت را عهده دار بود.
این رخداد آمریکا را بسیار نگران ساخت. ترومن که احساس خطر کرده بود نظریه معروف خود را ارائه کرد. او گفت جهان به دو بلوک تقسیم می گردد. بلوک آزاد و دمکراتیک و بلوک غیردمکراتیک و کمونیستی. ترومن افزود که آمریکا دفاع از بلوک آزاد و دمکراتیک را بر عهده دارد و به دیگر کشورها یاری خواهد رساند تا به بلوک غیردمکراتیک و کمونیستی نغلتند. این نظریه ترومن، هشداری از جانب واشنگتن به مسکو بود. حکومت پیشه وری در 21 آذر 1325 فرو پاشید و پیشه وری و صدها تن از اعضای فرقه به شوروی پناه بردند. نکته مهم و قابل اعتنای این گزارش این است که یپش از آنکه ارتش ایران حکومت فرقه را برچیند، اهالی آذربایجان که از رفتارهای فرقوی ها منزجر بودند علیه این حکومت بپاخاسته بودند. فرار فرقوی ها به شوروی فقط از بیم مجازات نبود بلکه آنان نیز می توانستند چون دکتر سلام الله جاوید به فرمان حکومت مرکزی گردن نهند. فرار آنان از مردمی بود که در دوران حکومت یک ساله خود به آنان بسیار جفا کرده بودند.
مقاله حاضر، گزارشی است از روبرت روسو درباره ی «جنگ آذربایجان در 1324». این گزارش ظاهراً در سال های پس از پایان غائله آذربایجان از سوی دفتر اطلاعاتی سفارت آمریکا در تهران ترجمه و منتشر شده است. ترجمه حاضر همان ترجمه ای است که از سوی سفارت آمریکا در تهران منتشر شده است. اصل انگلیسی گزارش در شماره زمستان 1956 نشریه Middle East Journal منتشر شده و در اطلاعات سیاسی ــ اقتصادی شماره 182ــ 181 ویرایشی از این ترجمه توسط آقای عبدالرضا هوشنگ مهدوی ارائه شده است. در اینجا، همان ترجمه ی قدیمی انجام شده توسط سفارت را بدون دخل و تصرف، آورده ایم.
شاید بتوان گفت که «جنگ سرد» در حقیقت در 15 اسفندماه 1324 شروع گردید. در آن روز پانزده تیپ مسلح شوروی وارد آذربایجان، استان شمالی ایران شده؛ سپس رو به سرحدات ترکیه و عراق نهادند و به طرف قسمت مرکزی ایران پیش رفتند. مقارن این احوال گروهی از سربازان شوروی تقریباً به همین تعداد به طرف بلغارستان شرقی حرکت کرده و در سرحدات ترکیه و اروپا آرایش گرفتند. این گسترش قوا توأم با شعارهای تبلیغاتی در آنکارا و تهران و همچنین به همراه پیشرفت هایی از طرف کمونیست ها در صفحات شمالی یونان و آذربایجان و کردستان ایران انجام گردید.
تهاجم شوروی ها در دو مرحله متمایز صورت گرفت. ظاهراً چنین به نظر می رسد که هدف اصلی اولین تهاجم ایجاد تحول در ترکیه بوده است و بعد از آن البته در نهایت سهولت می توانستند به نواحی شرقی مدیترانه، سوئز و مناطق نفت خیز خلیج فارس دست یافته و نواحی غربی هند را تصرف کنند. ولی وقتی این نقشه ها پیشرفت حاصل نکرد، شوروی ها در اواخر بهار فوراً نقشه استراتژیکی خود را تغییر دادند و این تغییر نقشه مقارن احوالی بود که حمله جدیدی به ایران، که هدف اصلی آنها بود، نمودند. از آنجایی که حمله به آذربایجان در هر دو مرحله مذکور در فوق عامل اصلی شوروی ها بود، آنها آذربایجان را به عنوان مرکز فعالیت های حزبی خود که 9 ماه به طول انجامید انتخاب کردند.
با وجود این که حتی یک تیر هم خالی نشد، معهذا بروز جنگ در آذربایجان مانند جنگ «بونکرهیل» (3) و «بول ران» (4) و یا اولین جنگ «مارن» (5) نتایج کاملاً مهمی به بار می آورد. معهذا مورخین کمتر به حقایق این جنگ سرد پی برده و جریان آن را چنان که باید ثبت ننموده اند.
کلیه حقایق حیاتی این واقعه در دسترس مردم بوده است، مع الوصف تاریخ باید چنان آنها را مرتبط سازد که اهمیت سوق الجیشی و تاکتیکی و دینامیکی آن برای عموم روشن باشد.
ارتش شوروی از سال 1941 قسمت شمال ایران را تحت اشغال خود درآورده بود تا بدین وسیله راهی را که آمریکا در دوران جنگ به وسیله آن بیش از چهار میلیون تن مواد و کالاهای جنگی به عنوان وام و اجاره به آن کشور فرستاد محافظت نماید. با وجود این که شوروی به موجب قراردادی که فیمابین امضا شده بود، موظف بود در مناطق شمالی خود حقوق حاکمیت دولت ایران را در امور غیرنظامی محترم شمارد و در حفظ تمامیت ارضی ایران ساعی باشد، معهدا از این موقعیت سوءاستفاده نمود و در آذربایجان که قلب مناطق اشغالی آنها و یک مرکز ارتباطی حیاتی بین قفقاز و خاورمیانه بود یک قیام کمونیستی به وجود آورد.
شوروی ها برای جلوگیری از هر گونه اقدامی که ممکن بود از طرف مقامات مسئول ایرانی برای فرونشاندن شورش آنها صورت گیرد، از نیروهای خود استفاده می کردند. موقعی که شورشیان قصد حمله به یکی از مؤسسات شهربانی و یا نظامی ایران می کردند. قبلاً به فرماندهان مربوطه آن مؤسسات دستور می دادند که هیچ گونه مقاومتی نباید از طرف آنها صورت گیرد؛ زیرا هر گونه اقدامی امنیت دسته های اشغالی را به مخاطره می اندازد. فرماندهان ایرانی نیز جز تسلیم چاره ای نداشتند.
حادثه ای که بیش از سایر موضوعات جلب توجه کرد، در خارج از منطقه اشغالی به وقوع پیوست، در 20 نوامبر 1945، وقتی یک دسته نجات از طرف دولت ایران برای آزادی پادگان های اشغال شده آذربایجان اعزام شد، در نزدیکی قزوین از طرف نیروهای شوروی به آنها فرمان ایست داده شد و همچنین گفته شد که اگر یک قدم جلوتر روند مورد شلیک قرار خواهند گرفت.
این تجاوز بیشرمانه شوروی ها نسبت به حقوق حاکمیت دولت ایران موجب مبادله تعدادی نامه بین ایران و آمریکا، انگلستان و شوروی گردید و سپس در دسامبر 1945 این موضوع در کنفرانس وزیران خارجه مسکو مورد مذاکره قرار گرفت. همچنین ایران شکایت به شورای امنیت سازمان ملل متحد که جدیداً تشکیل شده بود، برد ولی هیچ یک از این اقدامات مؤثر واقع نگردید.
دسته شورشیان همچنان در اقدامات خود موفقیت هایی به دست می آوردند. در دسامبر 1945 موفق به تأسیس (حکومت مستقل آذربایجان) شدند و حکومت پوشالی آذربایجان از کنترل دولت ایران در تهران خارج بود. بدین ترتیب یک رژیم اشتراکی در نواحی کردنشین واقع در جنوب خاک آذربایجان تأسیس یافت.
رهبر متجاسرین و نخست وزیر بر رژیم جدید جعفر پیشه وری بود.(7) وی مردی کوچک اندام بود و دماغی عقابی و موهایی خاکستری و سبیلی کوچک داشت و در حدود 55 سال از سنش می گذشت. او از زمان جنگ جهانی اول رهبری نهضت کمونیستی ایران را به عهده داشت و ده سال یعنی از 1931 الی 1941 را در زندان بسر برده بود.
پیشه وری ابتدا فوراً دست به یک سلسله اصلاحاتی زد که اصولاً مورد توجه اهالی بود. قسمتی از این اصلاحات عبارت بود از اصلاح وضع زارعین و اقداماتی برای بهبود وضع کارگران و خدمات عمومی و بهبود وسایل تعلیم و تربیت.
ولی این رژیم جنبه ی دیگری هم داشت که می توان نام آن را «وحشت» گذاشت. تشریح وضع زندگی تحت فشار و «وحشت» برای کسانی که به چنین زندگی دچار نشده اند بسیار مشکل است. «وحشت» فقط این نیست که طبق آمار بگوئیم چند نفر مقتول یا مجازات و یا زندانی شده اند. «وحشت» یک پدیده روانشناسی و یک موج ترس و واهمه است که سراپای مردم را فرامی گیرد. میزان فعالیت هایی که برای ایجاد وحشت و ترس عمومی باید صورت گیرد نسبت به محل تغییر می کند ولی وقتی تخم ترس و وحشت افکنده شد رشد و نمو آن کمتر فعالیت لازم دارد. چنین وحشتی سراسر آذربایجان را فراگرفته بود و متعاقب آن تنفر شدیدی نسبت به اوضاع در بین افراد پیدا شد که بعدها منجر به جنگ و خونریزی بر علیه شورشیان گردید.
غول «وحشت» در واقعه آذربایجان پیشه وری نبود؛ بلکه این لقب را باید به محمد بی ریا وزیر کار و فرهنگ و تبلیغات داد (وی هیچ گونه نسبتی با لاورنتی بریا رئیس سابق پلیس مخفی شوروی ندارد.) بی ریا مردی سبزه روی بود؛ اندامی ریز و سبیلی باریک و موهایی سیاه داشت که از رهبری اتحادیه رفتگران شهر تبریز به مقام شامخی در نهضت کمونیستی رسیده بود. بی ریا به منظور برقراری حکومت ترور و وحشت از دسته ای اوباش که نام «انجمن دوستداران آذربایجان شوروی» بر آن گذارده بود استفاده می کرد. جمع آوری اعضاء برای این انجمن به عهده نمایندگان سیاسی اداره پلیس شوروی بود و هر کسی که مخالف عضویت در انجمن [بود] و یا از اقدامات آن اکراه داشت به شدیدترین وجهی تنبیه می گردید.
به موجب قراردادی که بین ایران و شوروی امضاء شده بود شوروی ها موظف بودند که شش ماه بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم نیروی خود را از ایران خارج کنند. بنابراین دوم مارس 1946، روزی بود که شوروی ها بایستی قوای خود را از ایران بیرون می بردند. مقتضیات سیاسی زمان ایجاب می کرد که تا آن روز قوای شوروی ها در ایران مستقر شوند؛ زیرا اگر شوروی ها خاک ایران را تخلیه می کردند دولت ایران بدون کمک از خارج شورشیان را به جای خود می نشاند. روز دوم مارس یک نوع تاریخ سحرآمیز در نظر مردم می آمد و رفته رفته که این تاریخ نزدیک می شد یک نوع بیم و هراس و نگرانی سراسر کشور را فرامی گرفت.
البته این موضوع موجب تعجب دولت ایران واقع نگردید. زیرا قبلاً اقداماتی در تهران صورت گرفته بود که موضوع را مجدداً در شورای امنیت سازمان ملل متحد مطرح کنند. این اقدام شوروی یک اقدام فاحش دیگر از ناحیه آن دولت در نقض مقررات پیمان بود.
در ششم مارس 1946 یادداشت شدیدی از طرف سفارت کبرای آمریکا در شوروی به وزارت خارجه آن کشور تسلیم گردید که در آن آمریکا از شوروی خواستار شد که قوای خود را فوراً از ایران خارج کند. حوادثی بعداً به وقوع پیوست که موجب حیرت عموم گردید.
در شب های سوم و چهارم مارس و همچنین در روز و شب بعد از آن، نیروهای شوروی که در تبریز مستقر گردیده بودند شروع به حرکت کردند. البته در وهله اول معلوم نبود که علت حرکت آنها چه بود، ولی کاملاً واضح بود که آنها به طرف سرحدات شوروی پیش نمی رفتند. تقریباً تعداد 150 کامیون مملو از سرباز و 16 تانک «شرمن» به طرف تهران در حرکت بودند و در همان وقت دو هنگ سوار به اتفاق تعدادی توپ و سرباز به طرف سرحدات ترکیه و یک گروه نظامی عظیمی نیز از منطقه جنوبی تبریز نزدیک مراغه به طرف مرز عراق به حرکت درآمد.
در شب های چهارم و پنجم مارس تعداد تانک های بیشتری (از نوع 46 ت 34 و نسبتاً متوسط) به وسیله قطار به تبریز رسید و به توقفگاه تانک های بزرگ در سربازخانه حمل گردید. دسته های نظامی و مسلح همچنان به پیشرفت خود از تبریز به طرف سه ناحیه یعنی تهران و سرحدات ترکیه و عراق ادامه دادند. در ششم مارس، مارشال ایوان باقرامیان، که در زمان جنگ فرمانده کل ارتش اول شوروی در ناحیه بالتیک و یکی از متخصصین تسلیحات نظامی بود، وارد تبریز شد و سمت فرماندهی کل نیروهای جدید را عهده دار گردید. در هفتم مارس، تبریز تبدیل به یک قرارگاه نظامی شد و پر از سرباز گردید و سردوشی های آبی رنگ نیز که متعلق به سواره نظام شوروی ها بود، مبدل به سردوشی های سیاه رنگ شد که مغزی قرمز و نشان تانکی طلائی روی آن دیده می شد. نشان مزبور مخصوص هنگ زرهی شوروی بود. خیابان ها و جاده ها تماماً مملو از کامیون های نظامی بود که جانشین چارپایان نیروی اشغالی سابق شده بودند.
این لشکرکشی، که در آن پیاده نظام و توپ و کامیون شرکت داشتند، قریب به یک ماه یعنی از چهارم تا 28 مارس ادامه یافت و در ظرف این مدت لااقل 15 تیپ نظامی مسلح زرهی که از 500 تانک و نیروهای امدادی تشکیل یافته بود تدریجاً به نقاط شمالی ایران انتقال داده شد. ارتش مزبور از سه نیروی حمله و یک نیروی احتیاط تشکیل شده بود که به طریق ذیل پراکنده شده بودند:
1.نیرویی که پایگاه آن در خوی بود در سرحدات ترکیه گسترش پیدا کرد. این نیرو از دو قسمت حمله تشکیل شده بود که یکی از آنها در ماکو و دیگری در رازی استقرار داشت و جاده هایی که از شمال و جنوب دریاچه «وان» به آناتولی مرکزی امتداد داشت تحت سلطه خود گرفته بودند.
2.نیروی دوم در میاندوآب مستقر بود که واحدهای مقدم آن در «خانه» (8) واقع در سرحدات عراق، که صد میل از مناطق نفت خیز «کرکوک» و «موصل» فاصله داشت، قرار داشت. علاوه بر این نیروهای کمکی نیز در سقز و شاهین دژ مستقر شده بودند.
3.نیروی سوم در امتداد جاده تهران گسترش یافته بود. پایگاه این نیرو در زنجان و واحدهای مقدم آن در کرج که فقط 20 میل با تهران فاصله دارد قرار داشت.
4.نیروهای ذخیره نیز بین مراغه و تبریز تقسیم شده بودند.
اهمیت نقل و انتقال قوای شوروی وقتی کاملاً آشکار گردید که آنها مقارن این احوال قوای زرهی دیگری را تحت فرماندهی مارشال تولبوخین از بلغارستان شرقی به صفحات جنوب فرستاده و آنها را در امتداد سرحدات ترکیه در اروپا گسترش دادند. توأم با این نقل و انتقالات، شوروی ها در ترکیه دست به یک سلسله حملات تبلیغاتی و سیاسی زدند. شوروی ها پس از لغو قرارداد دوستی ترکیه و شوروی در اوایل مارس تعدادی یادداشت های تهدیدآمیز و بی رحمانه تسلیم آنکارا نموده و طی آن خواستار شدند که به آنها حق ایجاد پایگاه های نظامی در داردانل و بوسفر داده شود و همچنین نواحی قارص و اردهان نیز به آنها واگذار گردد. این دو ناحیه سابقاً محل سکونت ارامنه بود. در سال 1878 قارص و اردهان از طرف کنگره برلین به روسیه واگذار گردید ولی آخرالامر در سال 1921 به موجب معاهده مسکو آن نواحی به ترکیه داده شد. از طرف دیگر جمهوری ارمنستان با وسائل تبلیغاتی که تماماً به وسیله دولت شوروی در اختیار آن جمهوری گذاشته شده بود سعی کرد که به عنوان اینکه قارص و اردهان هم زبان مردم ارمنستان می باشند به آن جمهوری ملحق گردند.
مقارن این احوال، در 4 مارس، جمهوری مهاباد، که رژیم دست نشانده شوروی ها در صفحات جنوبی آذربایجان بود، مدعی حکومت بر منطقه بزرگ کردنشین واقع در قسمت جنوب و مشرق ترکیه گردید. حتی جمهوری گرجستان در 5 مارس اعلامیه ای صادر کرد و به موجب آن ادعا کرد که استان های ترکیه در شمال شرقی دریای سیاه به انضمام بندر ترابوزان متعلق به آن جمهوری می باشد.
در این موقع ناگهان تجدیدنظر در مقاصد شوروی ها بسیار ضروری به نظر رسید. این موضوع کاملاً آشکار شد که هدف اولیه شوروی ها آن بود که بر آذربایجان و کردستان شمالی استیلا پیدا کنند و امتیازات گوناگونی از ایران بگیرند. در همان حال روشن شد که تازه خود این امور وسیله و مقدمه برای نیل به یک هدف مهم تر می باشد، منظور و هدف مهم شوروی از این اقدامات آن بود که ترکیه را که سد و حایل عمده در برابر پیشرفت های خود در سراسر منطقه خاورمیانه می دانست از میان بردارد.
وسعت مقاصد شوروی و همچنین نیروی تهدیدآمیزی که دولت شوروی برای نیل به هدف های خود به کار می برد مقامات واشنگتن را تکان داد. سیاست آمریکا در آن ایام هنوز تحت تأثیر معاهدات کنفرانس یالتا و پوتسدام قرار گرفته و شکست آلمان نازی و ژاپن مهم ترین موضوع مورد توجه برای آمریکا بود. هنوز سیاستمداران دولت های باختری معتقد بودند که با گذشت و اغماض و حسن مماشات می توان اتحاد و یگانگی زمان جنگ را با شوروی در زمان صلح نیز محفوظ نگاه داشت.
سیاست خارجی آمریکا وقتی تغییر یافت که «بیرنز» ، وزیر امور خارجه آمریکا، بعد از مطالعه دقیق گزارش های واصل از تبریز در مورد نقل و انتقال قوای شوروی و مذاکره با مشاورین عمده خود، در هفتم مارس تصمیم گرفت با شوروی ها مبارزه کرده و ابتکار عمل را که ظاهراً در دست انگلستان بود خود به عهده گیرد. وی یادداشت شدیداللحنی به مسکو فرستاده و همچنین به نمایندگان آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل متحد، که قرار بود در ظرف چند روز جلسه ای تشکیل دهند، دستور داد که موضوع ایران را مورد مذاکره قرار دهند. بدین ترتیب وی سیاست خارجی آمریکا را برای اولین بار در مسیری قرار داد که بعدها به صورت نظریه ترومن و سیاست وسیع امنیت دسته جمعی بر ضد تجاوزات و توسعه کمونیست درآمد.
یادداشت مزبور در نهم مارس به مسکو تسلیم گردید و آن را نباید با یاداشت اعتراض آمیز ششم مارس، که راجع به عدم توجه شوروی ها نسبت به تخلیه قوای خود از خاک ایران که قرار بود در دوم مارس صورت گیرد، اشتباه نمود. یادداشت نهم مارس دارای لحنی بسیار خشن و آمرانه بود؛ چنان که می توان گفت که تا قبل از آن زمان چنین یادداشتی به دولت شوروی تسلیم نگردیده بود. یادداشت مزبور حاکی بود که دولت آمریکا چندی است گزارشاتی (9) راجع به نقل و انتقال نیروهای شوروی به طرف تبریز و از آنجا در امتداد جاده تهران و عراق و سرحدات ترکیه دریافت می دارد. و همچنین در یادداشت مزبور خاطرنشان شده بود که «دولت آمریکا مایل است بداند که آیا دولت شوروی به جای تخلیه قوای خود از خاک ایران (همچنان که در یادداشت قبلی نیز یادآوری شده بود) می خواهد قوای بیشتری وارد آن کشور نماید یا نه. اگر قرار است نیروهای شوروی در خاک ایران افزایش پیدا کند دولت آمریکا مایل است که علت این امر را فوراً بداند.»
نیروی دریایی آمریکا، به عنوان اعلام خطر، در هشتم مارس، اعلام داشت که ناو جنگی آمریکا موسوم به میسوری در عرض دو هفته وارد بندر استانبول شده و اثاثیه سفیرکبیر سابق ترکیه را، که چندی قبل در واشنگتن بدرود حیات گفته بود، با خود حمل خواهد نمود.
اوضاع در این موقع بسیار وخیم شده بود؛ زیرا برای اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم خطر بروز جنگ آشکار می شد. صدها نفر از اهالی وحشت زده تهران وقتی از تهاجم قوای شوروی ها مطلع شدند فوراً اسباب و اثاثیه خود را روی ماشین گذارده و به طرف صفحات جنوبی هجوم بردند؛ به طوری که کلیه راه های جنوب مسدود گردید. عده ای خبرنگاران برجسته خارجی نیز به تهران آمدند و مطبوعات و جراید جهان سرمقالات خود را به بحث درباره بحران ایران اختصاص دادند.
وزارت خارجه آمریکا نیز به سهم خود از اوضاع واهمه داشت. اطلاعاتی که واشنگتن از جریان خاورمیانه کسب می نمود، به وسیله گزارش هایی بود که از قونسولگری آمریکا در تبریز فرستاده می شد. در سیزدهم مارس یکی از سخنگویان وزارت امور خارجه انگلیس اظهار داشت که لندن گزارش هایی، که حاکی از نقل و انتقال های مهم نیروهای شوروی در صفحات شمال ایران باشد، دریافت نداشته است. وی خاطرنشان ساخت که گزارش هایی که به واشنگتن ارسال شده تمام اغراق آمیز بوده اند ولی بعد از تحقیقاتی که به عمل آمد معلوم شد که اختلافی بین گزارش های قونسولگری های آمریکا و انگلیس وجود نداشته است. بدبختانه اظهارات سخنگوی انگلیس شک و تردیدی به وجود آورد که هیچ گاه به کلی از بین نرفت.(10)
بغداد نیز اعلام داشت که از نقل و انتقال های قوای شوروی که در جراید انتشار یافته هیچ گونه اطلاعی ندارد. حتی قوام، نخست وزیر وقت در ایران، به علل سیاسی ورود قوای بیشتری از شوروی را به ایران، که بعد از دوم مارس صورت گرفته بود، انکار نمود.
دولت شوروی هیچ گونه جوابی به یادداشت آمریکا نداد؛ ولی خبرگزاری تاس «اجازه یافت» اعلام دارد که گزارش هایی که از طرف واشنگتن صادر گردیده «با حقیقت وفق نمی دهد». بر سر همین موضوع آذربایجان بود که «گرومیکو» در 27 مارس از جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد خارج شد. وی قبل از اینکه از جلسه خارج شود سخنرانی مهیجی نمود و ضمن آن با صدای بلند گفت «استالین گفته است و من هم بار دیگر در این دادگاه می گویم که از دوم ماه مارس به بعد هیچ نیرویی از شوروی وارد صفحات شمال ایران نگردیده است.»
هنگامی که این کلمات روی موج کوتاه رادیو قونسولگری تبریز شنیده می شد، در همان وقت 18 کامیون زره دار مسلح محمولات خود را تخلیه کرده به طرف توقف گاه تانک ها رهسپار شدند.
ملت آمریکا دچار حیرت و وحشت شده بود. سال 1946 سال انحلال سازمان های ارتشی آمریکا بود. در انگلستان سال مزبور سال وقایع مهم و تجزیه امپراطوری بود. دول غرب هنوز شوروی ها را به دیده متحد خود می نگریستند. این جریان قبل از سقوط چکسلواکی و محاصره برلین و محاکمه جاسوسان و سقوط چین بود. در اثناء کشمکش آذربایجان، وینستون چرچیل برای اولین بار نام «پرده آهنین» را به کار برد. آنگاه جراید جهان ناگهان برای نخستین بار امکان بروز جنگ بین ملل غرب و شوروی را مورد بحث قرار دادند.
در 21 مارس، جلسه جدید شورای امنیت سازمان ملل متحد در نیویورک تشکیل گردید. آقای علاء، سفیرکبیر وقت و نماینده ایران، به دستور دولت متبوعه خود مبنی بر اینکه شکایت ایران از دستور شورای امنیت سازمان ملل متحد خارج گردد (این دستور بر اثر فشار شوروی داده شده بود) اعتنایی ننمود و طی یک نطق جالب، که درخشانترین سخنرانی ها در تاریخ شورای امنیت بود، وضع ایران را بیان نمود. نمایندگان آمریکا تحت رهبری «بیرنز» ، وزیر امور خارجه آمریکا این موضوع را شدیداً مورد بحث قرار دادند. لحن نمایندگان آمریکا، از بعضی از لحاظ، حتی از لحن بیانات نماینده ایران نیز شدیدتر بود.
سپس در 26 مارس به طور ناگهانی «گرومیکو» در جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد اعلام داشت که «اگر اتفاق غیرمترقبه ای رخ ندهد قوای شوروی در عرض 5 یا 6 هفته خاک ایران را تخلیه خواهند نمود.» چند روز بعد اعلام گردید که قراردادی بین شوروی و ایران منعقد گردیده و به موجب آن قوای شوروی، همانطوری که قبلاً اعلام شده بود، خاک ایران را تخلیه خواهند کرد. ایرانیان نیز در مقابل متعهد شدند که پیشنهادی مبنی بر تشکیل یک شرکت سهامی نفت ایران و شوروی تحت نظارت شوروی برای تصویب به مجلس تقسیم کنند. تشکیل چنین شرکتی یکی از هدف های دیرینه شوروی ها محسوب می گردید. همچنین در قرارداد مزبور قید شده بوده که مذاکراتی برای استقرار صلح بین حکومت مرکزی و شورشیان آذربایجان طبق قوانین موجوده صورت گیرد. بعد از این جریان مذاکراتی در شورای امنیت سازمان ملل متحد صورت نگرفت و موضوع تا مدتی همچنان در دستور جلسه ماند و مذاکرات بعدی نیز به تعویق افتاد.
مدتی بعد از گذشت این جریان صمیمیت شوروی ها در موضوع تخلیه خاک ایران مورد شک و تردید واقع شد. چند روزی هم از اواسط ماه آوریل گذشت ولی قوای شوروی ها هیچ گونه تکانی نخورده بودند. در حقیقت چنین به نظر می رسید که آنها خود را برای یک توقف طولانی آماده می ساختند، ولی در 22 آوریل به طور ناگهانی نیروهای شوروی با دسته های عظیم به طرف شمال حرکت کردند. تراکم تانک ها، پیاده نظام و کامیون های نظامی حتی بدتر از موقع ورود آنها به خاک ایران بود. ولی اگر بخواهیم در این باره دقیق تر بشویم باید بگوییم که عمل تخلیه تا ششم مه، که متعهد شده بودند، انجام نگردید. در چهار میلی شمال مرند (پنجاه میلی تبریز) در بین جاده ای که به طرف سرحدات شوروی امتداد داشت بنزین تانک ها تمام شد. آنها تا 20 مه، که شرکت نفت انگلیس و ایران بنزین مورد احتیاج آنها را در دسترسشان قرار داد، همانجا ماندند.
آیا به چه علت شوروی ها ناگهان تصمیم به عقب نشینی گرفته و خاک ایران را تخلیه کردند؟ البته هیچ کس نمی تواند با اطمینان کامل به این سئوال پاسخ دهد مگر اینکه جریان مذاکرات «پولیت بوروی» (11) شوروی منتشر گردد. ولی در عین حال می توان از جریان گذشته نتایجی چند گرفت. تقریباً چنین به نظر می رسد که رهبران شوروی در این امر مرتکب اشتباهاتی شده اند. جاه طلبی های شوروی نسبت به خاورمیانه مربوط به مدت بسیار مدیدی است و این موضوع صریحاً و بدون پرده در مذاکرات با نازی ها که در 1940 صورت گرفت مورد تأیید واقع شد. در اوایل 1946 آمریکا از روی میل کلیه نیروهای نظامی خود را در نواحی شرقی مدیترانه مستقر کرده بود. یگانه نیروی اصلی، که شوروی را از رسیدن به هدف خود بازمی داشت، ترکیه بود. اگر ترکیه شکست می خورد سایر ممالک خاورمیانه یارای مقاومت نداشتند. شوروی ها در هر دو جناح ارتش ترکیه و همچنین در داخل ایران دارای نیروهای عظیم و قوی بودند. ظاهراً آنها چنین می پنداشتند که به وسیله حملات سیاسی و تبلیغاتی و با کمک به کار بردن نیرو روزی خواهند توانست عدم موازنه در هر دو کشور ایجاد نموده و در نتیجه مطابق امیال خود آنها را تحت نفوذ و انقیاد درآورند. چنین به نظر می رسد که شوروی ها فکر می کردند که آمریکا و انگلستان از جنگ و امور نظامی خسته شده و فقط می خواهند در صلح و صفا کارهای خود را دنبال کنند. در نخستین وهله رهبران شوروی هیچ گونه قصد جنگ نداشتند و نمی خواستند یک بحران جهانی در دنیا به وجود آورند ولی فکر می کردند که در حینی که ملل غرب به کارهای خود مشغول هستند آنها هم فرصت را غنیمت شمرده و به مقاصد خود خواهند رسید. بنابراین آنها با وجودی که تانک هایشان در برابر چشمان اهالی وحشت زده در حرکت بود، با ملایمت جریان نقل و انتقال های نیروهای خود را انکار می کردند.
حساب شوروی ها در دو مورد غلط درآمد. یکی اینکه ترک ها و ایرانیان به هیچ وجه تسلیم قوای شوروی نشدند و حتی این دو کشور در نتیجه مقاومت و مبارزه خود جسارت یافتند و تصمیمات مهمی اتخاذ کردند. دیگر آنکه دول غرب در مقابل اقدامات شوروی بپاخاسته و الحق مبارزه شدیدی آغاز کردند. رهبران شوروی اهمیت سیاست آمریکا را در این باره نادیده نگرفتند. به علاوه مطبوعات جهان با انتشار مقالات بروز خطر را اعلام نمودند. این موضوع دفعتاً یک نوع بحران عمومی ایجاد نمود. بحرانی که از اوایل بروز جنگ تا آن زمان کسی شبیه آن را به یاد نداشت. این موضوع موجب حیرت و وحشت آمریکائیان گردید ولی چنین به نظر می رسد که شوروی ها نیز دچار ترس و وحشت شده بودند و همین ترس و نگرانی و مقاومت شدید ترکیه و ایران و همچنین خط مشی قوی آمریکا باعث شد که دولت شوروی یقین حاصل کند که هدفش بیش از آنچه انتظار داشت خطرناک می باشد و رسیدن به آن هدف مواجه با مشکلات فراوانی خواهد شد و لذا تجدیدنظر در موقعیت سوق الجیشی خود را ضروری تشخیص داد و در نتیجه تصمیم به عقب نشینی گرفت.
با وجود این هنوز پیروزی کاملاً نصیب ما نشده بود. زیرا یک رژیم کمونیستی با قوای مسلح خود هنوز آذربایجان را تحت کنترل خود داشت و کمونیست های ایران در صدد بودند دومین حمله خود را برای برانداختن حکومت ایران آغاز کنند.
در اواخر ژانویه 1946 پیشه وری اعلام جهاد کرد و ملت آذربایجان را تشویق به درهم شکستن حکومت تهران و «به وجود آوردن حکومت مناسب» نمود. اعلام این جنگ در واقع جز صدای طبل تهی چیزی بیش نبود ولی تعدیل های کذائی آنها به مدت 4 ماه ادامه یافت. مهم ترین اقدامی که درباره اعلام جنگ صورت گرفت بسیج نیروهای آذربایجان به منظور پشتیبانی از شورشیان کمونیستی بود. از کلیه این نیروها فقط چند هزار سرباز در تبریز مستقر شده و بقیه در نواحی جنوب نزدیک مراغه باقی ماندند. دسته ای که در تبریز بود هر روز با اونیفرم پرزرق و برق و با نظم خاصی در برابر اهالی آنجا رژه می رفتند. اسلحه اصلی آنها را در وهله اول یک مسلسل سبک ساخت چکسلواکی تشکیل می داد ولی بعداً شوروی ها تعدادی تانک سبک و توپ به نیروی آنها افزودند. صدها نفر از افسران نیز برای آموختن فنون مربوط به توپ، اسلحه، هوانوردی و جنگ های شیمیایی به پایگاه های نظامی آذربایجان شوروی اعزام شدند. هر روز افسران و سربازان شوروی در پشت سربازخانه های تبریز به افراد نظامی آذربایجان طرز به کار بردن توپ های سنگین، فرستنده های فشفشه ها و اسلحه سنگین را تعلیم می دادند.
ولی در اواخر ماه مه، بنا به دستور شوروی ها، ناگهان تغییری در روش مأخوذه نسبت به آذربایجان داده شد. در 27 ماه مه پیشه وری به اعضاء کابینه خود و همچنین به مقامات حزبی خاطرنشان ساخت که باید تسلیم شده و با حکومت مرکزی از در صلح درآیند «زیرا آمریکا و انگلستان از مسئله آذربایجان سوءاستفاده کرده و می خواهند با رفیق نیرومند ما یعنی با شوروی ها حیله بازی کنند» و وقتی عده ای از هم قطاران او نسبت به این تصمیم اعتراض کردند و گفتند که با ارتش جدید خود می توانند در مقابل قوای تهران مقاومت کنند، طبق اطلاعی که از منبع موثق کسب شده، پیشه وری جواب داد که سرحدات آنها در مسافت دوری از آذربایجان قرار دارد و اگر در این کشمکش که آمریکا و انگلستان در آنها سهیم می باشند کوچک ترین خطری متوجه رفیق نیرومند ما گردد همگی ما منهدم خواهیم گشت.
دو هفته بعد ــ در اوایل ماه ژوئن ــ یک موافقت نامه مقدماتی بین حکومت مرکزی ایران و رژیم آذربایجان منعقد گردید که به موجب آن حق حاکمیت دولت ایران بر استان آذربایجان تأیید شد و همچنین موافقت گردید که مذاکراتی در مورد ایجاد روابط بیشتری بین آن دو حکومت صورت گیرد. ولی با وجود این، رژیم شورشیان همچنان قوای خود را با تمام تشکیلات آن در آذربایجان نگه داشت و عملاً آن استان را تحت کنترل خود درآورد.
در 24 مارس، تصمیم شوروی مبنی بر مقاومت در برابر حمله ای که در اوایل این ماه صورت گرفته بود اتخاذ گردید. مدت یک ماه به طول انجامید تا اینکه تخلیه قوای شوروی جامعه عمل پوشید و بعد از گذشت شش ماه به رژیم آذربایجان دستور داده شد که اقدامات خود را ملایم تر نماید. بدین ترتیب در اواخر ماه (پولیت بورو) شوروی از ادامه برنامه ای که در آن وقت در نظر آمریکائیان و ملل آزاد جهان خیلی خطرناک و جاه طلبانه بود، کاملاً منصرف گردید.
در این قسمت پولیت بوروی شوروی ضمن ورود به مرحله دوم عملیات خود، جهت خط مشی خود را تغییر داده و روش سوق الجیشی جدیدی اتخاذ نمود که هدف اصلی آن ایران بود. این روش مستلزم دادن تغییراتی در تاکتیک ها نیز بود. در آن وقت اگر آذربایجان به صورت منشأ سرطان برای ریشه دواندن در ایران باقی می ماند، استفاده اش بیش از آن بود که به صورت قرارگاه نیروهای مهاجم شوروی درمی آمد. بنابراین به شورشیان آذربایجان دستور داده شده بود که به تهران روی آورند. تاکتیک دیگر شوروی ها این بود که دولت ایران را تحت فشار دائم قرار داده و امتیازاتی به دست آورند. امتیاز نفت و امتیاز حقوق حمل و نقل هوایی بیشتر از سایر امتیازات مورد توجه شوروی ها قرار گرفته بود. کسب امتیازات مزبور برای این نبود که شوروی ها احتیاج مبرمی به آنها داشته باشند ولی بیشتر برای این منظور بود که در اثر به دست آوردن این امتیازات نفوذ خود را در ایران بیشتر کرده و دیگر اینکه این خود بهانه ای بود که رهبران ایران را دائماً تحت فشار خود نگه دارند.
ولی می توان گفت که هدف اصلی شوروی ها در به کار بردن تاکتیک جدید خود آن بود که در کابینه دولت را تحت کنترل خود آورند.
هدف اولیه این کوشش ها قوام، نخست وزیر بود و آلت دست اصلی شوروی ها نیز شاهزاده مظفر فیروز (12) از خانواده قاجار، که توسط رضاشاه کبیر معزول شده بودند، محسوب می گردید. وی شخصی ابن الوقت، ستمگر، تندمزاج، کینه ورز و بدخواه بود و به قولی اختلال مشاعر داشت. قبل از اینکه قوام در اوایل سال 1946 او را به سمت سخنگوی رسمی خود منصوب کند، وی یکی از پیروان [سید] ضیاءالدین، مخالف سرسخت کمونیست ها، بود. این شخص در پست جدید خود دارای نفوذی شده و به خصوص اینکه با قوام نسبت خویشاوندی داشت بر نفوذش افزوده شد و به زودی سخنگوی عمال شوروی گردید به طوری که فعالیت های او از حزب توده نیز بیشتر بود.
قوام نیز خود معمایی محسوب می گشت. وی مدعی شد که شوروی ها باید سربازان خود را از خاک ایران تخلیه کنند و همچنین اینکه شورشیان باید اصول حاکمیت ایران را بر آذربایجان قبول نمایند. در اواخر ماه ژوئن سال 1946 از آنجایی که دوره مجلس به پایان رسیده بود وی اعلام داشت که در ماه دسامبر انتخابات شروع خواهد شد. مقارن این احوال وی تشکیل یک حزب سیاسی را به نام حزب دمکرات ایران تحت رهبری خود اعلام نمود و البته این حزب را نباید با حزب کمونیست های آذربایجان و کردستان اشتباه کرد. منظور از تشکیل این حزب جدید، مبارزه با حزب توده کمونیستی بود که هر چند اکثریت نداشت، معهذا در آن وقت نیرومندترین و مجهزترین حزب سیاسی محسوب می گردید.
با وجود اینکه قوام در بدو امر اقدامات درخشانی انجام داد ولی عملیات بعدی او کوچک ترین شک و تردیدی برای پی بردن به مقاصد او باقی نگذاشت. این شک و تردید وقتی افزایش یافت که وی در دوم ماه اوت سه نفر از اعضای حزب توده را برای کابینه خود انتخاب نمود و فیروز را به پست معاونت نخست وزیری و سپس به وزارت کار و تبلیغات ارتقاء داد. در طی هفته های نامه بعدی قوام کلیه پست های خالی دولتی را از اعضاء حزب توده پر نمود.
ضمناً مسلم گردید که حزبی را که به نام دمکرات ایران تشکیل داده بود سازمانی بی دوام و اقدامی بی اساس بوده است، زیرا هیچ گونه قدمی در راه تشکیل اداره مرکزی حزب برداشته نشد. تا آن وقت این حزب به جز آلتی برای پیش بردن مقاصد قوام چیز دیگری نبود و شخصیت های ضدکمونیست، که داوطلب خدمت در این حزب جدید بودند، یا پیشنهادهایشان رد می شد و یا اصولاً اعتنایی به آنها نمی کردند.
در اوایل ماه اکتبر سال 1946 به جز معدودی، کسی نمی توانست نسبت به رهایی ایران از حمله توده ای ها امیدوار باشد. کابینه و دولت تماماً پر از اعضاء توده ای شده بودند. اتحادیه نیرومند کارگری مناطق نفت خیز جنوب تحت کنترل توده ایها بود و حتی در ماه ژوئیه بر ضد شرکت نفت ایران و انگلیس اعتصاب موفقیت آمیزی کرده بودند. قشقائی ها بزرگ ترین قبیله ایران، که در استان جنوبی فارس سکنی دارند، مسلح بودند ولی شورش آنها در مقابل تهاجم توده ای ها بی فایده بود. [اعضاء و هواداران] حزب توده تقریباً هر روز آشکارا در تهران و اصفهان و سایر شهرهای بزرگ ایران دست به تظاهرات می زدند. مذاکرات در مورد الحاق مجدد آذربایجان به ایران همچنان معوق مانده بود و قوام هیچ گونه کوششی در این باره انجام نمی داد. زنجان نیز، که از طرف شورشیان چنین فرض شده بود که جزو قلمرو آنها نیست، اکنون تحت تسلط آذربایجان درآمده و قوام هیچ اقدامی برای گرفتن آن انجام نداد. وی حتی هیچ گونه قدمی به منظور آماده ساختن خود برای انتخاباتی که قرار بود در هفتم دسامبر صورت گیرد برنداشت. آژانس ها و مقامات شوروی دست به فعالیت های بزرگی زده و سفارت شوروی در تهران نیز به اوج قدرت و ستمگری خود رسیده بود. در همان وقتی که شوروی قادر به کوچک کردن ترکیه نمی گردید، یعنی هدف اصلی و اولیه آنها در نیمه اول سال با شکست مواجه می شد، با نفوذی که در داخل ایران داشتند نقشه های شوم خود را ادامه می دادند.
آشکار ساختن هدف ها و مقاصد خود اشتباهی بود که شوروی ها مرتکب شدند. یکی از چندین امتیازی که برای حصول آن کوشش زیادی می کردند، قرارداد حمل و نقل هوایی بود که به موجب آن خطوط هوایی شوروی امتیاز انحصاری حمل و نقل هوایی را در شمال ایران به دست می آورد. در یکی از جلسات کابینه قوام که موضوع واگذاری این امتیاز مطرح مذاکره قرار گرفته بود، چهار تن از اعضای ضدکمونیست با انعقاد چنین قراردادی شدیداً مخالفت کردند. در مدت کمتر از دو ساعت بعد از پایان جلسه کابینه چند تن مسلح از سفارت شوروی به خانه آنها رفته و پس از سرزنش آنها را تهدید کردند که اگر به مخالفت خود ادامه دهند جان آنها و خانواده شان در خطر خواهد بود.
خبر این واقعه به سمع اعلیحضرت همایون شاهنشاه که خود از جریان وقایع کاملاً مضطرب بودند رسید. وقتی قوام هیچ گونه اعتراضی نسبت به مداخله شوروی ننمود و در صدد جلوگیری از این قبیل اقدامات برنیامد، اعلیحضرت همایونی بعد از اینکه از وفاداری ارتش (که برای جلوگیری از هر گونه کودتایی آماده بودند) اطمینان حاصل کردند، قوام را احضار و از وی تقاضا نمودند که استعفا دهد. قوام مواجه با شکست شده و چاره ای جز پذیرفتن امر شاه نداشت. سپس وی در مقابل شاهنشاه سوگند وفاداری یاد کرده و خدماتی که برای رضاشاه کبیر انجام داده بود یادآور شده و تقاضای تشکیل کابینه جدید نمود. شاهنشاه در مقابل سه شرط با تقاضای وی موافقت کردند:
1.اینکه قوام باید کابینه خود را از اعضای توده ای و مظفر فیروز پاک کند.
2.اینکه وی فوراً باید حزب دمکرات ایران را به صورت سازمانی برای مبارزه با حزب توده درآورد و خود را مهیای انجام انتخابات در اوایل دسامبر نماید.
3.اینکه به مذاکرات خود با شورشیان آذربایجان خاتمه داده و فوراً اقداماتی در مورد تسلط بر شورشیان آذربایجان انجام دهد.
قوام به استثناء اخراج فیروز از کابینه خود سایر شرایط را پذیرفت. ولی بالاخره درباره فیروز تصمیم گرفته شد که وی را به سمت سفیرکبیر ایران در شوروی منصوب نمایند.
در 19 اکتبر قوام مجدداً دولت خود را مطابق شرایط شاهنشاه تشکیل داد. اغراض و مقاصد پنهانی قوام برای هیچ کس کاملاً آشکار نمی گردید. وی برای اقداماتی که در مراحل اولیه تهاجم شوروی ها بر ضد آنها انجام داد شایان تقدیر می باشد. بعضی ها معتقدند که روش ملایم او در مرحله ی دوم فقط برای فریب و گیر انداختن شوروی ها بوده است. این موضوع معلوم نیست که صحت دارد یا نه؛ ولی آنچه مسلم است این است که وی در پائیز سال 1946 ایران را نزدیک به دچار بلا و مصیبت نمود و ضعف سیاست او و همچنین توجهی که نسبت به حزب توده مبذول می داشت و دوستی او با فیروز، موجب شد که بعضی ها نسبت به وفاداری او شک و تردید داشته باشند؛ ولی قوام پس از شرفیابی به حضور شاهنشاه سیاست خود را بار دیگر عوض کرد و حتی در آخرین ماه های بحران قهرمان ملی نیز شناخته شد.
در اواخر نوامبر قوام اعلام داشت که وی مصمم به اعزام دسته ای سرباز مسلح به آذربایجان برای نظارت بر جریان انتخابات می باشد. وی چندین نفر از رهبران حزب توده را در تهران بازداشت کرده و سپس زنجان را که آذربایجانی ها بدون مقاومت آن را تخلیه کرده بودند مجدداً اشغال نمود.
در آن وقت رادیو تبریز و مطبوعات حزب توده قوام را مورد حمله شدید قرار داده بودند. سفیرکبیر شوروی به شاهنشاه و قوام یادآور شد که شوروی به هیچ وجه نمی تواند اغتشاشاتی را که در اثر اعزام قوای ایرانی به آذربایجان احتمال دارد در سرحدات شوروی ایجاد گردد نادیده بگیرد. رفتار او بسیار خشن و آمرانه بود و ضمن یکی از یادآوری های خود اظهار داشت که اگر چنانچه قوام روشی را که اتخاذ نموده تغییر ندهد شوروی مجبور به تجدیدنظر در رفتار و روش خود نسبت به قوام خواهد شد. قوام نیز شورای امنیت سازمان ملل را از جریان مطلع ساخته و خاطرنشان ساخت که احتمال دارد تهدیدات شوروی صلح بین المللی را به مخاطره بیندازد.
قبل از اینکه قوام این اخطاریه را به شورای امنیت تسلیم نماید از پشتیبانی آمریکا اطمینان حاصل کرده بود. در 27 نوامبر جورج آلن، سفیرکبیر آمریکا، اعلامیه ذیل را در مطبوعات منتشر ساخت: «سلطنت و تمامیت ارضی ایران همواره مورد توجه سیاست دولت آمریکا بوده و همیشه از آنها پشتیبانی کرده است... قصد دولت ایران دائر بر اعزام نیروهای تأمینی به کلیه نقاط ایران منجمله نقاطی که تاکنون تحت کنترل آنها نبوده، به منظور نظارت بر جریان انتخابات به عقیده من تصمیم کاملاً طبیعی و شایسته ای است.»
وقتی که موقع شروع حمله به قوای شوروی نزدیک گردید، بار دیگر هیجان شدیدی سراسر تهران را فراگرفت. ولی این بار تشنجی معمولی و حاکی از نومیدی نبود بلکه بیشتر امیدبخش و آمیخته با درک جریان اوضاع بود. سئوال اصلی این بود که آیا شوروی ها سربازانی برای محافظت عمال آذربایجانی خود خواهند فرستاد؟ ولی رفتار خشن سفیرکبیر [شوروی] دلیل بر این بود که آنها چنین کاری را خواهند کرد. وی مرتباً به حضور شاهنشاه شرفیاب شده و خاطرنشان می ساخت که شوروی به هیچ وجه این جریانات را نادیده نگرفته و در برابر آنها مقاومت خواهد کرد. ولی شاهنشاه و قوام با پشتیبانی آمریکا در مقابل این تهدیدات سخت ایستادگی کردند.
ارتش ایران حمله اصلی خود را متوجه جنوب تنگه قافلان کوه، بین زنجان و میانه، نمود. قوای چریک نیز در نهم دسامبر در چند نقطه زد و خورد کردند و در دهم دسامبر، درست بعد از نیمه شب، قوای ایران مواضع آذربایجان را، که از تنگه مزبور دفاع می کردند، مورد حمله خود قرار دادند. موضوعی که موجب تحیر همه واقع شد این بود که نیروهای آذربایجان فقط از خود دفاع کرده و هیچ گونه حمله از طرف آنها صورت نمی گرفت و یگانه جنگ واقعی وقتی به وقوع پیوست که ژنرال غلام یحیی دانشیان (13) فرمانده قوای آذربایجان، از افسران سابق شوروی، شخصاً بار دیگر سربازان نومید و افسرده خود را وادار به حمله نمود. ولی این حملات ناقص از پیشروی دسته مقابل نکاست و بالاخره در روز بعد نیروهای آذربایجان در هم شکستند و بعدازظهر روز دوازدهم دسامبر سربازان وارد میانه شدند.
ضمن این احوال وقایع دیگری نیز در تبریز به وقوع پیوسته بود. این موضوع کاملاً آشکار بود که شوروی ها به این نتیجه رسیده بودند که در یک چنین موقعیتی دخالت نیروهای نظامی برای نگهداری رژیم آذربایجان ارزشی نخواهد داشت و حتی به رهبران آن گفته بودند که جز در موارد معنوی و دیپلماتیک هیچ گونه پشتیبانی از آنها به عمل نخواهد آمد. در نتیجه چندین عکس العمل مختلف ایجاد شد.
جاوید، (14) که سمت فرمانداری کل را با وفاداری ظاهری نسبت به شاهنشاه داشت، و شبستری یک نفر دیگر از دمکرات های آذربایجان، که رئیس شورای ایالتی بود، مقاومتی نشان نداده و فوراً تسلیم شدند. از طرف دیگر دانشیان، که از جنگجویان رژیم محسوب می شد، به اتفاق بی ریا خواهان آن بودند که تا آخرین لحظه به مبارزه خود ادامه دهند. پیشه وری حد متوسط را گرفته بود، به عبارت دیگر وی هم در مایل به ادامه جنگ بود و هم از عاقبت کار واهمه داشت.
یازدهم دسامبر روز بحرانی بود. روزنامه های رسمی صبح اعلامیه ای را که به امضاء پیشه وری و بی ریا رسیده بود انتشار دادند و بدین وسیله از مردم خواستند که تا آخرین نفس بجنگند. برقراری حکومت نظامی نیز اعلام شده بود ولی هیچ گونه اقدامی برای اجرای آن صورت نگرفت. در خیابان ها مردم شایعاتی را در گوش همدیگر زمزمه می کردند. بعدازظهر گزارشی که بعداً معلوم شد صحت داشته انتشار یافت؛ دائر بر اینکه جاوید تلگرافی به تهران ارسال داشته و بدین وسیله خود را تسلیم کرده و همچنین دستور آتش بس را داده است. نزدیک عصر رادیو تبریز به نام بی ریا اعلامیه ای پخش نمود و به اهالی خاطرنشان ساخت که از ورود سربازانی که از تهران اعزام شده اند جلوگیری به عمل نیاورند بلکه با نهایت آرامی و به طرز شایسته ای تسلیم گردند.
اهالی شهر بلاتکلیف شده بودند و با وجودی که هیچ گونه مقامی شهر را تحت کنترل نداشت معهذا اثری از سربازان اعزامی از تهران دیده نشد. نزدیک نیمه شب در چندین محل از شهر تیراندازی های خفیفی آغاز گردید و به مدت سه روز ادامه یافت. بعضی از این تیراندازی ها به منظور برگزاری جشن ولی بیشتر به منظور بازیافتن آزادی اهالی شهر بود.
در 12 دسامبر هنوز اثری از سربازان تهران دیده نشده بود. دسته های مسلح در شهر گردش می کردند و مغازه های هواداران کمونیست را در هم می شکستند. تیراندازی ها نیز همچنان بدون داشتن هدفی ادامه می یافت. جمعیت انبوهی که کم کم صبح آزادی را نزدیک می دیدند، در مرکز شهر گشت می زدند. سرقنسول شوروی کاملاً تحت مراقبت بود ولی کلیه پنجره های قنسولگری را بسته بودند و اثری از حیات در آنجا دیده نمی شد. کاخ سرقنسول کاملاً متروک شده بود و فقط شبستری مضطربانه منتظر بود که روزی شهر را به دست فاتحین بسپرد. جاوید در خانه خود ماند. هر دو از عدم وجود امنیت و وضع هرج و مرج شهر نگران بودند و آرزو می کردند که سربازان دولت هر چه زودتر به داد آنها برسند.
اداره مرکزی حزب دمکرات ها، که تا روز قبل مرکز صدور فرامین و مقر حکومت رژیم آذربایجان بود، اکنون متروک شده و جز سه نگهبان مأیوس چیز دیگری در حوالی آن دیده نمی شد. کسی در اداره پیشه وری دیده نمی شد و در آنجا جز تعداد زیادی فنجان های کثیف، خرده نان، پوست تخم مرغ و ته سیگار چیز دیگری وجود نداشت و اینها دلیل بر این بود که ساکنین آنجا چند ساعت آخر اقامت خود را در اضطراب و پریشان حالی گذرانیده اند.
صبح روز بعد اهالی بر بی ریا حمله کرده بودند و او نیز با کوشش فراوانی خود را به بیمارستان شوروی رسانیده بود. ولی بالاخره مردم به آنجا هجوم آورده و پس از اینکه بی ریا را دستگیر کردند او را به پشت جیپی بسته و آن قدر در شهر کشاندند تا جان داد. سپس جسد او را که غیرقابل تشخیص بود وسط یک میدان عمومی رها کردند؛ این عاقبت بسیار شومی برای رهبر سابق اتحادیه رفتگران تبریز بود.(15)
روز جمعه 13 دسامبر اوضاع به همان نحو خاتمه یافت. فقط دسته کوچکی از شورشیان به قلعه نظامی قدیمی ارگ که از بقایای قرن 13 مغول بود پناه بردند و به طرف هر کسی که در دید آنها قرار می گرفت تیراندازی می کردند. این وضع به مدت سه روز ادامه یافت.
در 13 دسامبر ساعت 5 بعدازظهر دسته بسیار کوچکی از سربازان دولتی تحت فرماندهی سرتیپ هاشمی وارد تبریز شدند. دو روز بعد دسته دیگری از سربازان دولتی عهده دار شکست شورشیان کرد نواحی جنوب [آذربایجان] گردیده و مهاباد پایتخت آنها را تسخیر کردند. ولی در مدت پنج روز پرده آهنین شوروی واقع در سرحدات ایران باز شد و تعداد بی شماری از رهبران شورشیان و افسران جزء آنها را در داخل خاک شوروی برده بودند. پیشه وری نیز همراه ده کامیون اموال مسروقه به شوروی رفته بود. وی طی یکی دو سال بعد، از رادیو باکو چندین بار اعلام داشت که به زودی به خاک ایران بازگشت خواهد نمود. عاقبت چنین شایع گردید که وی در اثر یک حادثه اتومبیل کشته شده است. سایرین نیز که به شوروی فرار کرده بودند در گمنامی از بین رفتند.
گذشته از بی ریا، تقریباً تعداد 500 نفر از دمکرات ها در دوران فترت یعنی قبل از ورود سربازان دولتی از تهران به دست اهالی تبریز کشته شدند. صدها نفر نیز دستگیر و محاکمه شدند. عده ای را نیز به دار زدند. طی ماه های بعدی تقریباً در هر میدان عمومی در آذربایجان و کردستان شمالی تعدادی از شورشیان به بالای دار می رفتند و جسد آنها مدتی بر چوبه دار آویزان می ماند. بدین ترتیب بعد از گذشت یک سال حکومت خودمختار آذربایجان و جمهوری مردم کردستان با رسوایی خاتمه پذیرفت و حکومت شاهنشاهی بار دیگر در سراسر ایران حکمفرما گردید.
در 13 دسامبر، سفیرکبیر شوروی در تهران تقاضای شرفیابی به حضور اعلیحضرت همایونی کرده بود. وی از طرف دولت خود دستور داشت که از شاهنشاه تقاضا کند به عنوان فرمانده کل قوا از بروز تشنجات در سرحدات شوروی که مجاور ایران است جلوگیری فرمایند. اعلیحضرت همایونی او را مطمئن ساختند که جنگ خاتمه پذیرفته و دیگر هیچ گونه اغتشاشاتی در سرحدات شوروی رخ نخواهد داد و سپس متن تلگرافی را که در مورد تسلیم شورشیان دریافت شده بود نشان دادند. سفیرکبیر از این موضوع بسیار تعجب کرد، زیرا تا آن موقع از این جریان آگاه نبود. وی چند لحظه ای ساکت ماند و سپس بدون ادای کلمه ای از حضور شاهنشاه مرخص گردید.
وقتی خبر تسلیم شدن شورشیان رسماً در تهران ابلاغ شد، مردم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. قوام نیز با موفقیت روبرو گردید؛ بدین معنی که در انتخاباتی که ماه بعد صورت گرفت، اکثریت مجلسین نصیب نمایندگان حزب دمکرات بود؛ در صورتی که حزب توده فقط دو نفر نماینده داشت.
با وجود این احوال، در پائیز سال 1947 یک بحران دیگری در فعالیت های شوروی ها ظاهر شد و آن وقتی بود که مجلس جدید در مورد تصویب قرارداد واگذاری امتیاز نفت به شوروی که توسط قوام در سال قبل در مقابل تخلیه سربازان شوروی منعقد شده بود، وارد مذاکره گردید و به دلیل اینکه این قرارداد در تحت فشار منعقد شده بود با تصویب آن مخالفت نمود.
فعالیت ها و تبلیغات شوروی بار دیگر رو به افزایش نهاد و بار دیگر «الن»، سفیرکبیر آمریکا در ایران سخنرانی مبسوطی ایراد نمود. وی ضمن سخنرانی خود در انجمن روابط فرهنگی ایران و آمریکا، آشکارا اظهار داشت که ایران حق دارد و آزاد است به هر نحوی که بخواهد اقدام کند و چنانچه مایل به رد تصویب قرارداد نفت باشد، می تواند در مقابل فشار و تحمیل شوروی ها از پشتیبانی آمریکا استفاده نماید. در 22 اکتبر مجلسین با 102 رأی در مقابل 2 رأی با تصویب قرارداد مذکور مخالفت کردند.
بدین ترتیب شوروی ها بار دیگر در پیشروی خود در خاورمیانه مواجه به شکست گردیدند. آنها حتی منافعی را که طی دوران اشغالی خود در ایران تحصیل کرده بودند، از دست دادند، یکی از نادرترین و یا بهتر بگوییم یگانه واقعه ای بود که در تاریخ جنگ سرد به وقوع پیوسته است ولی شاید مهم ترین و بزرگ ترین نتیجه ای که از این بحران می توانست به دست آورد آن است که جهان آزاد به خطر تجاوزات شوروی واقف شد و آمریکا را مجبور به پیروی از عقیده و اصول ترومن و سیاست دفاع دسته جمعی نمود.
پینوشتها:
1.خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، اطلاعات، 1371، ص 100.
2.خاطرات ایرج اسکندری، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ص 171.
3.نبرد بونکر هیل The Battle of Bunker Hill در تاریخ ژوئن 1775 با محاصره بوستون آغاز شد. این جنگ یکی از نبردهای اصلی در آغاز جنگ های داخلی (استقلال) آمریکا بود.
4.نبرد بول ران در ژوئیه 1861 بین نیروهای ائتلاف ایالات جنوبی و نیروهای اتحادیه ایالات شمالی در جنگ های داخلی آمریکا در منطقه «بول ران» در ایالت ویرجینیا رخ می دهد که نیروهای ائتلاف جنوب در این نبرد پیروز می شوند.
5.جنگ مارن کنار رودخانه مارن نزدیک پاریس در تاریخ پنجم تا دوازدهم سپتامبر 1914 رخ داد. طرفیت متخاصم در این جنگ از یک سو شامل فرانسه و انگلستان و سوی دیگر آلمان ها بودند. در نتیجه این نبرد پیش از چهارصد هزار نفر کشته و زخمی شدند. نبرد مارن سرعت ماشین جنگی آلمان را که می رفت تا جنگ را در یک ماه با پیروزی به پایان ببرد کاهش داد و روند حمله های سریع و پیروزی های متوالی آلمان را متوقف کرد.
6.مسئله آوردن تعداد زیادی از مهاجران آذربایجانی از باکو و نخجوان و دیگر نقاط آذربایجان شوروی به ایران و استفاده از آنها در سیاست داخلی ایران و به راه انداختن تظاهرات و بازی کردن نقش توده های زحمتکش ایرانی هوادار شوروی کمتر مورد توجه مورخان قرار گرفته است؛ و اتفاقاً از نکات بسیار مهم و گفتنی تاریخ معاصر ایران است. تقریباً همه این مهاجران، پس از 28 مرداد 1332 و شکست کلی سیاست شوروی در ایران، در ایران ماندند و به «بهشت کمونیسم» و «ستاد زحمتکشان جهان» بازنگشتند.
7.سیدجعفر پیشه وری در سال 1272 ش (1893 ش) در روستای زاویه خلخال به دنیا آمد. در سال 1905 م به همراه پدر و مادر به باکو رفت و در آنجا به تحصیل و کار پرداخت. در حوالی انقلاب روسیه (1917 م) به کمونیسم جلب شد. وی در سال 1918 در سن 25 سالگی، عضو کمیته مرکزی حزب عدالت و عضو بوروی خارجی 5 نقره آن گردید. در سال های 1920ــ 1919 سردبیری روزنامه حرّیت را به عهده داشت. در اردیبهشت 1299 (مه 1920) ارتش سرخ در جریان جنگ با روس های سفید وارد خاک ایران شد و به همراه آن تعدادی از رهبران حزب عدالت، از جمله پیشه وری، وارد گیلان شدند و در 30 خرداد 1299 (22 ژوئن 1920) در بندر انزلی اولین کنگره حزب کمونیست ایران را به پا داشتند. در پی شکست نهضت جنگل مدتی به باکو رفت و مدیریت روزنامه اکینجی را به دست داشت و سپس به عنوان دبیر مسئول تشکیلات تهران، به ایران آمد.
در سال 1306 در کنگره دوم حزب کمونیست ایران معروف به کنگره ارومیه که در شهر رستوف در نزدیکی مسکو برگزار شد، مجدداً دبیر کمیته مرکزی و مسئول تشکیلاتی حزب در تهران شد.
در اسفند 1318 در دادگاه جنایی به جرم عضویت و تبلیغ فرقه اشتراکی، طبق قانون 1310، به 10 سال زندان محکوم گردید. پس از آزادی در سال 1319 به کاشان تبعید شد و سپس در مهرماه 1320 در جلسه مؤسسان حزب توده شرکت کرد و جزء رهبران اولیه انتخاب شد و به همراه ایرج اسکندری اولین مرامنامه حزب را نوشت ولی به علت اختلاف با اردشیر آوانسیان به زودی کناره گرفت.
در مرداد 1324 پیشه وری به آذربایجان رفت و در شهریور 1324 فرقه دمکرات آذربایجان را بنیان گذارد و در 21 آذر 1324 حکومت خودمختار فرقه را ایجاد کرد. پیشه وری در پی شکست فرقه در 21 آذر 1325 به باکو رفت و سرانجام در 20 تیرماه 1326 در یک سانحه اتومبیل به قتل رسید.
اسناد ساواک نیز مرگ پیشه وری را به علت پشیمانی وی از همکاری با شوروی و تلاش او برای تشکیل دوباره فرقه و بازگرداندن ایرانیان مقیم شوروی به ایران و نیز تألیف کتابی با عنوان «چگونه اشتباه کردم» دانسته اند، اما برخی از اعضای قدیمی حزب توده مرگ او را کاملاً تصادفی و بدون برنامه ریزی پیشین از سوی مقامات شوروی می دانند.
برگرفته از خاطرات کیانوری، صص 117ــ 116 تهران، اطلاعات 71. دکتر حسن نظری، گماشتگی های بدفرجام، تهران، رسا، 1376.
8.سردشت.
9.کذا در اصل.
10.حتی آمریکایی ها هم از خباثت پسر عموی های انگلیسی خود کلافه اند.
11.دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی.
12.مظفر فیروز متولد 1284 ش، فرزند نصرت الدوله وزیر دارایی کابینه های مستوفی و مخبرالسلطنه هدایت می باشد که در کودکی روانه انگلیس شد و قبل از افول سیاسی پدر از اشتغال به تحصیل در انگلیس فراغت یافت و به ایران مراجعت نمود. وی ابتدا به کار وکالت دعاوی در تهران مشغول شد و در سال 1320 فعالیت های سیاسی خود را آغاز نمود. او با خانواده پهلوی شدیداً مخالف بود. به علت قتل پدرش توسط رضاخان، دشمنی شدید و در واقع پدرکشتگی عجیبی با شاه داشت. وی روانه فلسطین شد و در ماجرای بازگرداندن سیدضیاءالدین طباطبایی نقش مهمی را بازی کرد و مقدمات بازگشت او را به تهران تدارک دید. سپس روزنامه رعد امروز را به عنوان ارگان «حزب اراده ملی» سیدضیاء منتشر نمود. در فراهم ساختن مقدمات صدارت قوام السلطنه اقدام نمود و سپس به عنوان معاون نخست وزیر و رئیس اداره تبلیغات و انتشارات منصوب گردید. در این رهگذر سوءاستفاده های زیادی به عمل آورد. پس از مدتی اشتغال در مناصب وزارت اقتصاد و کار، به عنوان سفیر روانه مسکو شد و تا پایان صدارت قوام السلطنه در مسکو بود. پس از عزل از سفارت از عزیمت به تهران خودداری کرد و روانه فرانسه شد و در سال 1350 کتابی تحت عنوان «ایران در مقابل نیرنگ تاریخ» علیه جشن های 2500 ساله شاهنشاهی نوشت. وی در سال 1368 در پاریس درگذشت. ر. ک: خاطرات نورالدین کیانوری، و اسناد ساواک.
13.غلام پسر یحیی در سراب چشم به جهان گشود و در نوجوانی با پدرش برای کار در چاه های نفت به باکو رفت. در آنجا به عضویت سازمان جوانان کمونیستی به نام (کامسامول) و سپس حزب کمونیست درآمد. او با فعالیتش در میان کارگران، به ویژه کارگران ایرانی توانست اعتماد سازمان های حزبی و دولتی شوروی را جلب نماید. به طوری که به مقام شهردار صابونچی، مهم ترین بخش نفت خیز باکو گمارده شد. هنگام بیرون راندن ایرانیان از آذربایجان شوروی (38ــ 1937)، او را نیز به ایران فرستادند. برای این که رفتن او که فردی شناخته شده بود، به ایران توجیه گردد، شایعه پخش کردند که او پول شهرداری را گرفته و به ایران فرار کرده است. گویا به وی مأموریتی نیز داده بودند، زیرا پس از آتش زدن قورخانه ارتش در خیابان خیام در سال 1318 (یا 1319) او را نیز که در میانه بود بازداشت کرده و به تهران بردند، اما نتوانستند ارتباط وی را با گروه خرابکار ثابت نمایند.
با اشغال ایران او نیز آزاد شد و در سراب و میانه به فعالیت حزبی پرداخت و در مبارزه با خان ها نامی به هم زد. شوروی ها چند واگن باربری راه آهن ایران را که کاملاً در دست آنها بود، به وی دادند تا او با بهره گیری از آن برای بردن بارهای بازرگانان درآمدی داشته باشد و بتواند هزینه سازمان های حزب توده در آذربایجان را برآورده سازد. او با قدی بلندتر از متوسط، چشمانی نیمه آبی و سبیل چهارگوش چارلی چاپلینی، همواره در برخورد با دیگران لبخندی نشان می داد که چهره اش را پسندیده می کرد. زبان توده ها را به خوبی می دانست و می توانست با سخنرانی آنها را جلب نماید و این هم از تجربه ای بود که در میان کارگران نفت باکو به دست آورده بود. بنابه گفته اش او خدمت سربازی را نیز در ارتش شوروی گذرانده و درجه ستوانی احتیاط داشت. (دکتر حسن نظری (غازیانی)، گماشتگی های بدفرجام).
14.سلام الله جاوید فرزند هاشم در سال 1277 در خلخال متولد شد. وی از فعالین قدیمی جنبش کمونیستی ایران بود و در مدرسه اتحاد ایرانیان باکو تحصیل کرد و برای مدتی در همان مدرسه به تدریس اشتغال داشت و از بنیانگذاران صندوق متعلمین این مدرسه بود (حدود 1293 ش) چندی نیز مسئولیت آن مدرسه را بر عهده داشت. او هنگام اقامت در باکو به عضویت حزب عدالت درآمد و در اولین کنفرانس این حزب شرکت داشت، آشنایی وی با پیشه وری هم در همین زمان بود. در 1299 ش به تبریز بازگشت و در قیام لاهوتی شرکت کرد، اندکی پیش از کودتای 1299 دستگیر و زندانی شد، پس از آزادی از زندان اتحادیه محصلین آذربایجان در تهران را تشکیل داد (1300) و اندکی بعد به باکو گریخت.(1301) و هم زمان با کار حزبی در رشته پزشکی تحصیل کرد و مدرسه حزبی (کوتو) را پشت سر گذاشت. در 1306 ش برای شرکت در کنگره دوم حزب کمونیست به ایران بازگشت و به عضویت کمیته مرکزی حزب درآمد و تا زمان دستگیری در 1309 که تا 1320 ادامه یافت، جلسات هیأت سیاسی حزب در خانه او برگزار می شد. پس از شهریور 1320 از زندان آزاد شد و در نشست مؤسسان حزب توده شرکت کرد، اما عضویت در حزب را نپذیرفت. وی به همراه پیشه وری، کاویان و شبستری از بنیان گذاران فرقه دمکرات آذربایجان بود که پس از اعلام خودمختاری (شهریور 1324) وزارت کشور جمهوری خودمختار را بر عهده گرفت و در جریان مذاکرات فرقه با دولت قوام با پیشنهاد پیشه وری، دکتر سلام الله جاوید به استانداری آذربایجان رسید و مسئولیت پی گیری گفتگوهای فرقه دمکرات و دولت را بر عهده داشت. پس از خروج قوای شوروی از ایران (اردیبهشت 1325) او از مخالفان جدی مقاومت فدائیان فرقه در برابر ارتش بود. در 20 آذر 1325 از مقام استانداری خلع و سپس دستگیر شد و پس از تحمل دو سال زندان به کاشان تبعید شد. بعد از این دوران اگرچه با بخش فرهنگی سفارت شوروی ارتباط داشت اما رسماً از فعالیت سیاسی کناره گرفت و در تهران به طبابت پرداخت و انجمن فرهنگی آذربایجان را تشکیل داد. وی در 1359 خاطرات خود را به زبان آذری با عنوان «ایران سوسیال دمکرات فرقه سین حقینده خاطره لریم» (خاطره هایم در حق فرقه سوسیال دمکرات ایران) منتشر کرد و در 1368 درگذشت.
15.محمد بی ریا شاعر و روزنامه نگار تبریزی و وزیر آموزش و پرورش فرقه دمکرات آذربایجان. وی در 1299 به دنیا آمد، سال های جوانی را در اصفهان به سر برد و در اواخر دهه 1310 به شوروی گریخت و در باکو به تحصیل ادبیات پرداخت. پس از شهریور 1320 به ایران بازگشت و با تأسیس چاپخانه ای در تبریز روزنامه بی ریا را به فارسی و آذری منتشر کرد و در همین دوران به عضویت حزب توده درآمد. در 1323 پس از تشکیل «شورای متحده ایالتی اتحادیه کارگران و زحمت کشان آذربایجان» بی ریا به ریاست آن رسید و در حکومت خودمختار پیشه وری وزارت فرهنگ را بر عهده گرفت. بعد از خروج نیروهای شوروی از ایران بی ریا معتقد به ادامه مبارزه چریکی فرسایشی علیه حکومت مرکزی بود و پس از هجوم ارتش به آذربایجان در آذرماه 1325 و سقوط حکومت پیشه وری و فرار سران فرقه به شوروی، بی ریا ناپدید شد و همین امر برای حزب توده دستاویزی شد تا از او یک شهید خلقی بسازند و داستان مثله شدن او را در آثار حزبی و غیرحزبی خود تبلیغ کنند، اما واقعیت چیز دیگری بود. محمد بی ریا به همراه سران فرقه دمکرات به شوروی گریخت. در باکو مسئول تبلیغات و مورد احترام مقامات ادبی آذربایجان بود، با این همه به تقاضاهای مکرر او برای انتقال خانواده اش به باکو توجهی نشد و او نیز برای حل مشکل خود به کنسولگری ایران مراجعه کرد، اما پس از بازگشت از کنسولگری دستگیر شد و تا سی سال بعد در شهرهای مختلف شوروی زندانی بود. پس از آزادی در کسوت درویشی رفت و خواهان بازگشت به ایران شد که مقامات شوروی با آن مخالفت کردند. سرانجام با جلب موافقت مقامات شوروی او در 1356 به ایران بازگشت، بعد از انقلاب دستگیر و پس از مدتی آزاد شد و در 1364 درگذشت.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}